در انتظار ذوالبر | ||
|
شخصى ، به حضور يكى از بزرگانِ دين آمد و گفت : ((اى بزرگوار! مرا راهنمائى كرده و موعظه كن .)) آن عالم فرمود: ((اى عزيز! اگر در جاى خلوتى ، قصدِ معصيت نمائى و به گناه مبادرت ورزى و گمان كنى كه ، خداوند ترا مى بيند و مراقب اعمال توست ، به امر خيلى مهم و بزرگ جرئت كرده و در حضور مقام با عظمتى ، حرمت شكسته اى و اگر فكر كنى كه خدا تو را نمى بيند؛ به سخن خداوند متعال ، كافر شده اى كه مى فرمايد: (اِنَّ اللّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقيباً):(1)(خداوند، مراقب اعمال شماست ).(2) 1- نساء / 1 2- جلوه هائى از نور قرآن در قصه ها و مناظره ها و نكته ها موضوعات مرتبط: داستان کوتاه آموزنده، ، برچسبها: داستان کوتاه, [ چهار شنبه 20 شهريور 1392
] [ 15:17 ] [ یاران ذوالبر ] شخصى به محضر امام صادق (ع ) آمد و تقاضاى قرض كرد، تا هر وقت برايش ميسور شد، قرضش را بپردازد. منبع: داستان دوستان ج 4 ح 33 موضوعات مرتبط: داستان کوتاه آموزنده، ، برچسبها: داستان کوتاه, [ سه شنبه 5 شهريور 1392
] [ 13:46 ] [ یاران ذوالبر ] سدير صيرفى يكى از شاگردان امام صادق (ع ) مى گويد: به محضر امام صادق (ع ) رفتم و گفتم : ((به خدا خانه نشينى براى شما روا نيست )). منیع: داستات دوستان ج 4 ح 1 موضوعات مرتبط: داستان کوتاه آموزنده، ، برچسبها: داستان کوتاه, [ سه شنبه 5 شهريور 1392
] [ 13:3 ] [ یاران ذوالبر ] شيخ بهايى (ره )در كتاب نفيسش موسوم به اربعين حديثى از امام باقر (عليه السلام ) نقل كرده كه : شخصى به نام شيبه هذلى نزد پيغمبر (صلى الله عليه وآله ) آمده و گفت : اى رسول خدا !من پير شده ام و سى من بالا رفته است و مرا توانايى به عمل نماز و روزه و حج و جهاد كه خود را به آنها عادت داده ام نمانده است ، پس اى رسول الله !دستور سبك يادم ده تا خداى مرا از آن بهره رساند. منبع:نامه ها و برنامه ها، ص 49و50 موضوعات مرتبط: داستان کوتاه آموزنده، احادیث، ، برچسبها: داستان کوتاه, [ یک شنبه 3 شهريور 1392
] [ 23:23 ] [ یاران ذوالبر ] چوپانى در بيابان مشغول چرانيدن گوسفندان بود، دانشمندى در سفر به او رسيد و اندكى با او گفتگو كرد فهميد كه او بى سواد است ، به او گفت : ((چرا دنبال تحصيل سواد نمى روى ؟)) منیع:داستان دوستان جلد 4 د29 موضوعات مرتبط: داستان کوتاه آموزنده، ، برچسبها: داستان کوتاه, [ یک شنبه 3 شهريور 1392
] [ 15:35 ] [ یاران ذوالبر ] امام باقر(ع ) فرمود: در يكى از جنگها، رزمندگان اسلام ، گروهى از دشمن را اسير كرده و به حضور پيامبر(ص ) آوردند (اسيرانى كه قتل آنها لازم يا روا بود.) موضوعات مرتبط: داستان کوتاه آموزنده، ، برچسبها: داستان کوتاه, [ یک شنبه 3 شهريور 1392
] [ 14:35 ] [ یاران ذوالبر ] انس بن مالك گويد: رسول خدا (ص ) آنقدر عبادت و شب زنده دارى كرد كه بر اثر آن ، بدنش همچون مشك خشكيده شد. تب و تابــــــى كه باشد جاودانـــه موضوعات مرتبط: داستان کوتاه آموزنده، ، برچسبها: داستان کوتاه, [ پنج شنبه 31 مرداد 1392
] [ 15:12 ] [ یاران ذوالبر ] در بنى اسرائيل عابدى بود به او گفتند: در فلان مكان درختى است كه قومى آن را مى پرستند. خشمناك شد و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را قطع كند. ابليس به صورت پير مردى در راه وى آمد و گفت : كجا مى روى ؟ عابد گفت : مى روم تا درخت مورد پرستش مردم را قطع كنم ، تا مردم خداى را نه درخت را بپرستند. ابليس گفت : نگذارم و با وى گلاويز شد، عابد وى را بر زمين زد. ابليس گفت : مرا رها كن تا سخن ديگرى برايت گويم ، و آن اين است كه تو مردى مستمند هستى اگر ترا مالى باشد كه بكارگيرى و بر عابدان انفاق كنى بهتر از قطع آن درخت است . عابد گفت : راست مى گويى ، يك دينار صدقه مى دهم و يك دينار بكار برم بهتر از اين است كه قطع درخت كنم ؛ مرا به اين كار امر نكرده اند و من پيامبر صلى الله عليه و آله نيستم كه غم بيهوده خورم ؛ و دست از شيطان برداشت . عابد گفت : مرا رها كن تا بروم ؛ لكن بگو چرا آن دفعه من نيرومندتر بودم ؟
[ سه شنبه 22 مرداد 1392
] [ 14:27 ] [ یاران ذوالبر ] استاد مرحوم علامه محمد حسين فاضل تونى - رضوان الله تعالى عليه - از تنگدستى و پريشان روزگارى مير عماد حسنى در آغاز كار، حكايت فرمود كه وى به شوق و ذوق فطرى و نعمت عشق خدادادى در خطه تعليم خط سير مى كرد، وقتى دو تا نون نوشت و مادرش را داور گرفت كه اين نون خوش تر است يا آن ؟ مادر بر آشفت و گفت : نه اين نون نان من مى شود و نه آن ، ولى ديرى نگذشت كه به بركت ن و القلم و مفاتيح خط و ما يسطرون ابواب رزق به رويش گشوده شده و بلغ ما بلغ ، آرى : چو حسن خط اندر سرانگشت تست منیع: پندهاى حكيمانه علامه حسن زاده آملى موضوعات مرتبط: داستان کوتاه آموزنده، ، برچسبها: داستان کوتاه, [ شنبه 19 مرداد 1392
] [ 16:46 ] [ یاران ذوالبر ] نادانى مى خواست به الاغى سخن گفتن بياموزد، گفتار را به الاغ تلقين مى كرد و به خيال خود مى خواست سخن گفتن را به الاغ ياد بدهد. حكيمى گفتش اى نادان چه كوشى موضوعات مرتبط: داستان کوتاه آموزنده، ، برچسبها: داستان کوتاه, [ دو شنبه 14 مرداد 1392
] [ 16:25 ] [ یاران ذوالبر ] مردى از اعراب به خدمت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله آمد و از او نصيحتى خواست ، رسول اكرم در جواب او يك جمله كوتاه فرمود و آن اينكه : لا تغضب . خشم نگير! منبع: داستان و حکایتهای استاد مطهری موضوعات مرتبط: داستان کوتاه آموزنده، ، برچسبها: داستان کوتاه, [ یک شنبه 13 مرداد 1392
] [ 5:53 ] [ یاران ذوالبر ] سليمان (ع) روزى نشسته بود و نديمى با وى بود . ملك الموت (عزرائيل ) در آمد و تيز در روى آن نديم می نگريست . پس چون عزرائيل بيرون شد ، آن نديم از سليمان پرسيد كه اين چه كسى بود كه چنين تيز در من می نگريست؟ سليمان گفت: ((ملك الموت بود .)) نديم ترسيد . از سليمان خواست كه باد را فرمان دهد تا وى را به سرزمين هندوستان برد تا شايد از اجل گريخته باشد . گفت: ((عجب آمد مرا كه فرموده بودند تا جان وى همين ساعت در زمين هندوستان قبض كنم؛ حال آن كه مسافتى بسيار ديدم ميان اين مرد و ميان آن سرزمين . پس تعجب مىكردم تا خود خواست بدان سرعت، به آن جا رود . )) موضوعات مرتبط: داستان کوتاه آموزنده، ، برچسبها: داستان کوتاه, [ جمعه 11 مرداد 1392
] [ 16:31 ] [ یاران ذوالبر ] پيرى، از مريدان خود پرسيد: ((هيچ كارى و اثرى از شما سر زده است كه سودى براى ديگرى داشته باشد؟ )) يكى گفت: (( من امير بودم . گدايى به در خانه من آمد. چيزى خواست . من جامه خود و انگشتر ملوكانه به او دادم و او را بر تخت شاهى نشاندم و خود به حلقه درويشان پيوستم .)) موضوعات مرتبط: داستان کوتاه آموزنده، ، برچسبها: داستان کوتاه, [ جمعه 11 مرداد 1392
] [ 16:15 ] [ یاران ذوالبر ] اهمیت نماز، پانزده ضرر و زیان در نماز
موضوعات مرتبط: فضیلت اعمال عبادی، ، برچسبها: داستان کوتاه, [ جمعه 1 ارديبهشت 1391
] [ 14:50 ] [ یاران ذوالبر ] بسم الله الرحمن الرحیم حکایتی عرفانی روزی شبلی(عارف مشهور)را دیدند الله الله می گفت،جوانی سوخته دل پرسید:چرا “لا اله الا الله” نمی گویی؟گفت ترسم چون”لا اله”بگویم به”الله” نرسیده نفسم گرفته شود.* منبع:http://www.nasr19.ir موضوعات مرتبط: داستان کوتاه آموزنده، ، برچسبها: داستان کوتاه, [ سه شنبه 22 فروردين 1391
] [ 22:16 ] [ یاران ذوالبر ] روزی شاگرد یه راهب پیر هندو از او خواست که واسش یه درس بیاد موندی بده . راهب از شاگردش خواست کیسه نمک رو بیاره پیشش ، بعد یه مشت از اون نمک رو داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست اون آب رو سر بکشه . شاگرد فقط تونست یه جرعه کوچک از آب داخل لیوان رو بخوره ، اونم بزحمت . منبع:http://www.bitrin.com موضوعات مرتبط: داستان کوتاه آموزنده، ، برچسبها: داستان کوتاه, [ سه شنبه 22 فروردين 1391
] [ 22:9 ] [ یاران ذوالبر ] دل سوختن عزرائیل روزی رسول خدا (ص) نشسته بود، عزراییل به زیارت آن حضرت آمد. پیامبر(ص) از او پرسید: ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی، آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟ 1- روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن یک کشتی را در هم شکست همه سر نشینان کشتی غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره ای افکند و در همین هنگام فارغ شد و پسری از وی متولد شد، من مأمور شدم که جان آن زن را بگیرم، دلم به حال آن پسر سوخت. منبع:http://amstory.mihanblog.com موضوعات مرتبط: داستان کوتاه آموزنده، ، برچسبها: داستان کوتاه, [ دو شنبه 14 فروردين 1391
] [ 21:16 ] [ یاران ذوالبر ] |
|
(function(i,s,o,g,r,a,m){i['GoogleAnalyticsObject']=r;i[r]=i[r]||function(){ (i[r].q=i[r].q||[]).push(arguments)},i[r].l=1*new Date();a=s.createElement(o), m=s.getElementsByTagName(o)[0];a.async=1;a.src=g;m.parentNode.insertBefore(a,m) })(window,document,'script','//www.google-analytics.com/analytics.js','ga'); ga('create', 'UA-52170159-2', 'auto'); ga('send', 'pageview'); |